داستانک « یاد او»
تلفن قدیمی را از کشوی میزش برداشت. _ الو مادر بزرگ ! _ امشب دلم خیلی گرفته، از اون دل گرفتنا که خودتم نمیدونی دلیلش رو. کسی نیس باهاش
داستانک « قطعهی گم شده»
فرشته مسئول شکل دادن هیبت انسانی بودند. خدا به آنها فرمان میداد که هر قطعه را کجا بگذارند. عین جور کردن یک پازل چند بعدی. آن دو فرشته فرمان
تحلیل کتاب «عزاداران بیل» نوشتهی «غلامحسین ساعدی»
عنوان کتاب را که دیدم، تصور کردم که شاید موضوع کتاب با واقعهی کربلا و عزاداریهای آن روزها مرتبط باشد اما وقتی که آن را خواندم، موضوع داستان زمین
شعر کوتاه
حجم نگاهت، شعرهایم را از وزن انداخت اکنون مشتی کلام درون دفترم افتادهاند بیصدا ✍️بهاره عبدی
شعر «بگذار چشمانت را بخوانم»
چشمانت کتابهای خوانده نشدهاند بگذار چشمانت را بخوانم بگذار اولین خوانندهی آنها باشم بیشک چشمانت سبک رئالیسم جادویی را دارند همانقدر جادویی همانقدر سورئال و همانقدر واقعی من عاشق
داستانک «توپ و دیوار»
توپ و دیوار آفتاب، مورب به کوچهی پهنی میتابید و بچهها زیر نور آن، گلکوچک بازی میکردند. بعدِ چند ساعت که بچهها خسته شدند، توپ را زیر سایهی دیواری،
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (15)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (61)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (33)
آخرین دیدگاهها