اثر سایه چیست؟ معرفی کتاب «نیمه‌ی تاریک وجود» اثر «دبی فورد»

آیا می‌دانستید که وقتی ویژگی از شخصی را می‌بینیم و به نظرمان خوشایند یا ناخوشایند می‌آید، خودمان همان ویژگی‌ها را داریم؟!
فرض کنید شما از کسی دروغی را می‌شنوید و این خصلت در نظرتان ناپسند و به شدت عصبی‌تان می‌کند اما فردی بیاید و به شما بگوید حتمن بذر آن رفتار در شما هست که آن را می‌بینید، چه واکنشی نشان می‌دهید!؟
لابد شما هم مانند من انکار می‌کنید و در درجات متفاوت عصبانی می‌شوید و یا شاید هم مقاومت ذهنتان آنقدر بالاست که کتاب را کنار می‌گذارید و می‌گوید این هم از دسته‌ی کتاب‌های زرد است!

به سلیقه‌ی شخصی کسی کاری ندارم اما باید بگویم این کتاب زندگی مرا تغییر داد. بله. در اینجا می‌خواهم کتابی را به شما معرفی کنم که اگر تا آخر آن را بدون هیچ تعصبی بخوانید می‌تواند زندگیتان را تغییر دهد. نه اشتباه نکنید. این کتاب جادو جمبل نمی‌کند، تنها دیدتان را تغییر و به دنبال آن زندگی‌تان تغییر خواهد کرد. شاید عنوان کتاب (نیمه‌ی تاریک وجود) هم مانند محتوای آن جذاب به نظر برسد. برای من که اینطور بود.

«شما دنبال تغییر خود نیستید بلکه می‌خواهید جهان را تغییر دهید.» این جمله از پیشگفتار این کتاب از نیل دونالد والس است. که اگر در این جمله تعمق کنیم، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. خب درست است، تبرئه کردن خودمان از بار مسئولیت‌ها و گذاشتن بار بر دوش جهان، کار بسیار آسان‌تری است تا اینکه چون یک قاضی خودمان را به دادگاه برده و محکوم کنیم.
واقعیت همین است، جهان تغییر نخواهد کرد مگر آنکه تغییر در درون تو رخ دهد؛ چراکه ما در جهان نیستیم، بلکه این جهان است که درون ماست!

نیمه‌ی‌ تاریک وجود یا سایه چیست؟
نیمه‌ی تاریک یا سایه، تمام ویژگی‌های شخصیتی ماست که سعی داریم آن‌ها را در خود سرکوب و نابود سازیم. «کارل یونگ»
نیمه‌ی تاریک وجود در اعماق ذهن ما پنهان شده و از دید دیگران نیز دور مانده. در وجود تک تک ما خصلت‌های انسانی مانند شجاعت، ترس، خوشبینی و… بطور کامل نهفته است. اگر هر کدام از این خصلت‌ها را انکار و آن‌ها را سرکوب کنیم سایه تشکیل می‌شود. درواقع سایه بخشی از وجود است که ما نمی‌خواهیم باشیم و آن را به دیگران فرافکنی می‌کنیم.
در قسمت ابتدایی این متن ذکر کردم که ما هر ویژگی را از فردی می‌بینیم، آن ویژگی، چه خوب چه بد در ما هست. بگذارید مطلب را با مثالی خدمت شما بگوییم. من روزی از پرحرفی دوستم بسیار رنج می‌برم. با خودم می‌گفتم چه صفت بدی دارد. چرا آنقدر حرف می‌زند؟ همزمان این کتاب را که می‌خواندم و با خودم گفتم یعنی این ویژگی پرحرفی در وجود من هست که آن را می‌بینم؟ خب ابتدا انکار کردم و عصبانی‌ام شدم. وقتش بود که خودم را جای‌ دوستم بگذارم یا حداقل به خودم نگاه موشکافانه‌تری داشته باشم. انگار هر چه بیشتر فکر می‌کردم من هم حراف بودم. بله در مکالمات بین من و دوستانم می‌توانستم ساعت‌ها حرف بزنم. خب این اگر حرافی نیست پس چیست؟

در واقع ما می‌فهمیم که آن خصایص در وجود ما زنده هستند و در تلاشند که خود را به ما نشان دهند تا بلکه تایید شوند و از سوی ما پذیرفته گردند تا ما به هماهنگی کامل برسیم. تا زمانی که این ابعاد را در شخصیت خود نپذیریم مدام در معرض افرادی قرار خواهیم گرفت که این بعد از شخصیت خودمان را با آن‌ها تجربه کنیم. مثلن اگر خشم خود را سرکوب کنیم، افراد عصبی به ما جذب می‌شوند و ما تند خویشان رامی‌بینیم!
بیشتر صفاتی که به دیگران نسبت می‌دهیم، جنبه‌های وجودی ماست که سرکوب کرده‌ایم؛ اگر آن صفات را درک کرده و بپذیریم دیگر افرادی با این صفات را جذب نمی‌کنیم‌.
پس با درک اثر سایه در می‌یابیم به تمام حرف‌ها و صفت‌هایی که هنگام صحبت و قضاوت دیگران می‌گویم اهمیت دهیم، چون آن صفات، صفاتی‌اند که به خودمان نسبت می‌دهیم؛ چرا که جهان مانند آیینه‌ای بزرگ است که هر لحظه گوشه‌ای از وجودمان را نشانمان می‌دهد و هر خصلتی که در ما وجود دارد، گوشه‌ای از خصلت کلی ماست.

ناگفته نماند، در حین خواندن این کتاب به این نکته پی بردم که واقعن بعضی صفات را ندارم، اما همچنان از آنها متنفرم. مانند دزدی، دروغ و.. اما دریافتم که من دارم همین‌ خصلت‌ها را هم درونم سرکوب می‌کنم. یعنی کاری می‌کنم در من بروز پیدا نکنند و این نوعی اثر سایه ایجاد می‌کند. البته بهتر است بدانید اکثر این مسائل ریشه در کودکی ما دارند، مثلن همین صفت دروغ‌گویی، از طرف خانواده و جامعه مذمت شده‌ به همین‌ خاطر فرد، سعی می‌کند این خصلت را در خود سرکوب کند.
به طور خلاصه، ویژگی‌های افرادی که در اطرافمان هستن به دو صورت اثر سایه ایجاد می‌کنند، یک؛ من خودم دقیقن همان صفات را دارم و آن‌ها را نمی‌پذیرم دو؛ آن صفات را ندارم اما آن‌ها را در خود سرکوب می‌کنم.

هنگامی که به این دیدگاه می‌رسیم در می‌یابیم که این دیدگاه نیازمند درک عمیق دیگران و پی بردن به آلام و دردهایشان و همچنین دوری از قضاوت آن‌هاست. پس تا وقتی در شرایط یکسانی با فرد دیگری قرار نگرفته‌ایم، نمی‌توانیم درمورد اوقضاوت کنیم.

باید یادآوری کنم که دیدن هر چیزی که ما را ناراحت می‌کند فرصتی است که گوشه‌ای از جنبه‌های تاریک خودمان را کشف کرده و آن را بازپس گیریم. برای دستیابی به موهبتی که در دل هر ویژگی حتا عذاب‌آور نهفته است، اول آن را درک کنیم، در اختیارش بگیریم، با آن کنار آمده و در نهایت رهایش کنیم.

 راه مقابله با آن سایه‌ها چیست؟
_جنبه‌های وجودی خود را بپذیرید، یعنی اینکه آن‌ را دوست بدارید و مسئولیت آن‌ها را قبول کنید و این امکان را بدهید که در کنار سایر خصوصیات شخصیتی شما، آزادانه همزیستی داشته باشند و آن را بیشتر یا کمتر از دیگر صفات خود ندانید.
_ اگر شما بین خود و سایه‌هایتان ارتباط خوبی داشته باشید، لازم نیست ثابت کنید چه کسی هستید.

_ما به جای سرکوب کردن سایه‌ها باید با آنها روبرو شده و آنها را در آغوش گرفته و بپذیریم؛ اینطور است که دردها و رنجهایمان التیام پیدا کرده و زخم‌ها به جوانه‌های عشق تبدیل می‌شوند.
_ با کمی کنجکاوی در وجود خود متوجه می‌شوید که چه خصلتی را دوست ندارید و نمی‌پذیرید، درواقع در مقابل کدام ویژگی است که بیشتر مقاومت می‌کنید آن را جدی بگیرید و آن را بررسی کنید تا بدانید ممانعت شما به چه دلیلی است.
_به پیش‌داوری‌های‌هایتان دقت کنید و آن‌ها را به یاد بیاورید.
_به افرادی که شما را اذیت می‌کنند دقت کنید. چه ویژگی درآن‌ها است که با شما اتصال برقرار می‌کند؟ اگر آنها را شناسایی کنید و آنها را بپذیرید دیگر در ذهن خود با آن فرد هیچ درگیری نخواهید داشت.
_خصلت‌های بدتان را بپذیرید و جزیی از پازل وجودتان بدانید و نیاز به تایید دیگران نداشته باشید. ما اگر جنبه‌ی بد داریم، قطعن جنبه‌‌های زیبا هم داریم.
_برای برون‌ریزی احساسات سرکوب شده، فریاد بزنید تا انرژی درونتان آزاد شود. اگر نمی‌خواهید کسی بداند، سرتان را محکم در بالش فرو کنید و فریاد بزنید!
_با چوبدستی یا هر چه دم دستتان هست به بالش ضربات محمکی بزنید که احساسات گوناگون درونتان که مدفون شده، رها می‌شوند. اینطور که فرض را بر این بگیریم که بالش‌، همان جنبه‌های منفی است که دوست نداریم با آنها روبه رو شویم.
_جلوی آینه رفته و ویژگی را که انکار می‌کنید با زبان خودتان بارها رو بارها تکرار کنید تا جایی که بپذیرید آن ویژگی را دارید. مانند، من عصبی‌ام، من عصبی‌ام….
_مراقبه کنید.
_با گذشته‌ی خود آشتی کنید و برای آنچه در دنیایتان اتفاق افتاده خود را مسئول بدانید.
_از جلوه دادن خود به عنوان قربانی دست بردارید، حتا در انتخاب واژگان درباره‌ی خودتان دقت کنید تا احساسی مثبت در شما شکل گیرد.

سخن پایانی این است که هر چیزی را نمی‌پسندیم یا دوست نداریم، همان چیزی است که در دیگری هم می‌بینیم. وقتی که ما خود با این جنبه‌های وجودی کنار بیاییم؛ می‌توانیم چهره‌ی شفاف دیگران را آنگونه که هست ببینیم، نه در پس غباری از توهمات. ما باید وقت و انرژی خود را صرف همسویی و وحدت افکارمان کنیم تا از نیمه تاریک وجودمان بیرون آییم و متحول شویم، زخم‌های روحی التیام می‌یابند.
مهمترین رابطه‌ی که انسان برقرار می‌کند، رابطه با ذات الهی‌اش است. این رابطه میسر نمی‌شود مگر با درآغوش گرفتن نیمه‌ی پنهان وجود.

پ.ن: این کتاب شامل تمارین خوبی است که اگر به درستی اجرا شوند، زندگیتان متحول می‌شود!
✍️بهاره عبدی

 

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *