دلتنگ

این شعر زیبا را نویسنده‌ی گرامی کشورمان، جناب آقای «بهمن شکوهی» نوشته‌اند که در دیار غربت به سر می‌برند اما بذر وجودشان بی‌تاب این آب و خاک هنوز جوانه می‌‌زد.

پ.ن: دوست داشتم این شعر زیبا در سایتم باشد.

_____________________________

دلتنگ

اينجا زيباست
اما ذهن من اينجا خاطره نمی‌سازد
پرندگان اينجا هفت رنگ دارند
اما دل من برای ديدن يک كلاغ سياه بی‌تاب است

* * * *
درختان اينجا پيرند
و رنگ سبز در اينجا خسته است
اينجا هيچ سروی با باد شرق نمی‌رقصد
وبيد با گيسوان بلندش؛ آينه زلال جويبار را نمی‌بوسد
اينجا هيچ كوچه باغی نيست

* * * *
اينچا همه جا سبز است
اما ذهن من اينجا بوی دشت را نمی‌فهمد
اينجا عيد می‌شود
اما ماهی؛ با دامن قرمز؛ به خانه بخت بلور نمی‌رود
و بنفشه از دل يخ؛ گل نمی‌كند
* * * *

اينجا باران می‌آيد
اما مردم آنقدر زياد نيستند كه خيس شوند
اينجا سقفهای سيمانی شهرنشينی فراوان است
و صورت باران‌زده شاداب؛ كمياب

****

اينجا به اندازه يک اقيانوس آب هست
اما آب را در بطری به مردم می‌فروشند
اينجا كسی نام آب سردكنش را نمی‌گذارد “ يا حسين ”
تا مردم با سلامی به آن ؛ روحشان خنک شود

* * * *
اينجا هم ؛ مردم ميميرند
اما كسی با صدای بلند گريه نمی‌كند
حتی سر خاک هم ؛ گريه مقدار دارد

* * * *
اينجا هوا سرد می‌شود ؛ گرم می‌شود
و بهار بدون انفجار شكوفه‌ای در فضا
در شلوغی تمدن گيج ؛ از فاصله غريبانه احساس عبور می‌كند
و در صفحات تقويم فراموش می‌شود
مردم ؛ اينجا هميشه منتظر فصل بعدی‌اند
* * * ‌*
اينجا زيباست
اما!
ذهن من اينجا خاطره نمی‌سازد

✍️بهمن شکوهی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

4 پاسخ

    1. خواهش می‌کنم جناب صفاری گرامی.
      من که خودم خوندم واقعن اشک ریختم. من جناب شکوهی رو میشناسم و ازشون خواستم که بذارند این شعر رو به اشتراک بذارم.
      سپاس از توجه شما. 🙏🌷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *