یادداشت روز ۱۵

امروز صبح، زودتر از همیشه بیدار شدم. پتو را کنار زدم اما حس کردم باز خوابم می‌آید. هوای اتاق گرم بود. بالشم را برداشتم و به سمت در اتاق رفتم. مادرم روی فرش هال دراز کشیده بود. نزدیکش که رفتم، دیدم یکی از دستانش را زیر سرش گذاشته و خوابش برده.
کنارش که دراز کشیدم، دستانش را از نزدیک دیدم. خیلی نزدیک. دست‌های ظریفی که در اثر کار و رنج زندگی، پوست نازکش، چروکیده بود. خال‌های کک مکی روی پوستش را، بار اول بود که با دقت تماشا می‌کردم. چقدر زیاد شده‌اند. مگر مادرم چندسالش است؟
ناخن‌های کوتاه شده‌اش را دیدم که به گوشت زیرش چسپیده بود و زردچوبه رفته بود لابه‌لای آن‌ها. حتمن صبح زود، مثل همیشه ناهار را بار گذاشته بود و بعد خوابیده بود. دستان خودم را کنار دستان مادرم گذاشتم، انگار بند انگشتانش پهن‌تر شده‌اند. انگار بار زندگی را یک تنه کشیده بود. چرا من نمی‌توانم کاری کنم که او دیگر رنج نکشد؟ مگر او می‌تواند دیگر مادر نباشد؟
گاهی سر همین رنج و مشقتی که برایمان می‌کشد، شماتتش می‌کنم که چرا کمی به فکر خودش نیست و هر بار تنها جوابی که به من می‌دهد این است، “بذار مادر بشی میفهمی”. چرا متوجه نیست که نمی‌خوام مادر شوم. چرا باید مادر شوم؟ من از مادر شدن می‌ترسم.
زیر چشمی، باز دستش را نگاه کردم. یاد دیشب افتادم که مادر برایمان میوه، کیوی آورد. گفت، می‌دانم دوست داری. خجالت کشیدم که خودم پا نشدم میوه بیاورم اما به روی خودم نیاوردم و نشستم پای کیوی‌ها. یکی از کیوی‌ها را که دست گرفتم، شل بود. گذاشتم سر جایش یکی دیگر را برداشتم آن هم شل بود. همه را دست زدم شل بودند. مادرم فهمید، گفت سفت‌ها را گذاشته‌ام که برسند دوست نداری؟ دوست نداشتم اما نگفتم. نگفتم اما فهمید. همان اولی را برداشتم و پوست کندم. تویش رسیده بود و مزه‌ی توت فرنگی شیرین میداد. سعی کردم قورتش دهم. پدرم داشت تلوزیون تماشا می‌کرد و هی کیوی می‌خورد. مادرم نگاهش به من بود. خواست میوه برایم پوست بگیرد، نذاشتم. با کمی اخم و تخم رفتم و بشقابم را شستم. چرا من دیشب این اداها را در آوردم؟ مگر مادرم جز مادری چه کرده بود؟
دلم میخواست دستانش را ببوسم اما نتوانستم. چرا من که این همه مادرم را دوست دارم، نمیتوانم ببوسمش؟
دیگر تاب دیدن دستانش را نداشتم. رویم را برگرداندم. انگار بدنم سنگین شده بود. به این فکر کردم چرا من هیچ کاری نمیتوانم بکنم تا نگذارم مادرم پیر شود؟!

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *