تازه نوشته ام داغ بخوانید

یادداشت روز ۱۱

یادم نمی‌آید از چه زمان اما، می‌دانم که خیلی وقت بود که دنبال گم شده‌ای می‌گشتم که برایش حرف‌هایم را بزنم. خودم هم نمی‌دانم چه حرف‌هایی، فقط می‌دانستم حرف‌های

تیله‌های رنگی

بچه که بودم، تیله‌ها را خیلی دوست داشتم. وقتی تیله‌ای را میان انگشت اشاره و شستم می‌گرفتم و با یک چشم به دنیای رنگارنگ و وهم‌آلود تیله نگاه می‌کردم،

یادداشت روزانه ۱۰

تازگی‌ها یادگرفته‌ام که وقتم را صرف شناخت آدم‌ها نکنم. مدتی باهاشان که نشست و برخاست می‌کنم، خودشان می‌گویند چه هستند و دوست ندارند چه باشند، و من به‌تدریج می‌فهمم

یادداشت روزانه ۹

روبروی من و مادرم نشسته بود. خیال کردم دارد از عروسک دخترش حرف می‌زند، یا شاید از شی‌ پلاستیکی‌‌ای که توی تلوزیون دیده بود. میمیک صورتش طوری بود که