داستانک «رانندهی چموش»
دو طرف کلهاش تاسش، دستهای از موهای سفید فِر چسپیده بودند که عرق، لای آنها برق میزد. فرمان را محکم گرفته بود و قوز پشتش نمیگذاشت خوب به صندلی
شعر دلتنگی
دڵتەنگی… دڵتەنگی، تۆ چیت؛ کە هەموو ئاوازەکان، هەموو چیرۆکەکان، و هەموو شێعر و دڵەکانت بە باوەشی تەنگی خۆت، داپۆشاندووە و لە دوورەوە ڕاوەستاوی و بە هەموومان هەر پێ ئەکەنی؟!
شعر «گاهی دلم پوست میاندازد»
دلم پوست میاندارد لایهبهلایه خوشیها را از تن درمیآورد و نازک میشود برای ترکیدن نگو افسردهام، که نیستم انسان و افسردگی!؟ من مجاب میشوم که پوست بیاندازم چه هستم
داستانک «فراموشی»
دلش میخواست فراموش نشود. دلهرهی فراموشی نمیگذاشت دمی آسوده بنشیند. نامش را روی کاغذ، خاک، سنگ و یا هر چیزی که دم دستش بود حک میکرد که نامش را
داستانک «جنون نوشتن»
_ این متن زیبا را تو نوشتی؟! _نمیدانم……حتی نمیدانم چطور، روی میز من است! _مگر این کاغذ و قلم تو نیست؟ _چرا هست. _مگر این دستخط تو نیست؟ _چرا
معرفی کتاب «کودتا با لبخند» گردآورنده«اصغر رضایی گماری»
«خیلیها میگویند شوخی را جدی نگیرید اما کاریکلماتور شوخی است که باید جدی گرفته شود.» علیرضا جمشیدی _ به گمانم بیشتر مخاطبان این دست از کتابها، افرادی هستند که
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (15)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (61)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (33)
آخرین دیدگاهها