کاریکلماتورهای من در فصلنامه‌ی «آفرینندگان»

۱_شب روزگار آسمان را سیاه کرد.
۲_آنقدر خاکی‌ست که مجبور می‌شود هر بار خودش را بتکاند.
۳_ژله از سرما به خود لرزید.
۴_آینه حرف‌هایم را بر عکس برداشت می‌کند.
۵_به یاد گل رویت پروانه می‌شوم.
۶_آنقدر حرف‌هایش شیرین بود که دیابت گرفت.
۷_سنجاق قفلی روی هر چیزی قفل کرد، دیگر ولش نمی‌کند.
۸_نگاهت را که به من می‌دوزی، تازه می‌فهمم چه خیاط ماهری هستی.
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *