داستانک «گنجشک»

وقتی زن همسایه به گنجشک‌ها سنگ می‌انداخت و لعنت‌شان می‌کرد که چرا گندم‌های پهن شده‌ی پشت‌بامش را نوک می‌زنند، با خودم گفتم او دارد با گنجشک‌ها درست برخورد می‌کند یا من، که می‌گذارم این گنجشک‌ها بیایند و روی گندم‌های پهن شده‌ی پشت‌بامم، بریز و بپاش کنند؟
در میانه‌ی این فکر، گنجشکی‌ آمد و هر چه را که خورده بود فضله کرد روی سرم!
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *