داستانک «زنان محله»

شب هنگام، زنان محله، زیر نور تیر برق، روی زیرانداز‌های دست‌سازشان نشستند و طبق عادت هر شب، شروع به درد دل کردند. هرکسی از مصائب تکرای‌اش می‌گفت و سعی بر آن داشت که بدبختی خود را بیشتر به رخ بکشد و بدبختی به مزایده گذاشته می‌شد.
در این میان، از یک همسایه‌ی به ظاهر مرفه و بی درد، سخن به میان آمد. یکی از لباس‌های گران‌ قیمتش می‌گفت، آن دیگری از جواهرات و دیگری از سفرهایش به بلاد خارج.
از قضا آن شب، همان همسایه از راه رسید و خود را در جمع جای داد. بدون زیرانداز، روی آسفالت کوچه ولو شد و آهی کشید. سفره دلش را که پهن کرد، درازایش تا چند کوچه‌ آن طرف‌تر رفت.
همسایه‌ها به هم می‌نگریستند و هیچ کدام یارای آن را نداشت که بیشتر از چند ثانیه بر روی سفره‌ی دل آن بیچاره بماند.
همه یکی یکی آنجا را ترک کردند و زن همسایه تک و تنها، می‌گفت و می‌گفت و برای در و دیوار حرف می‌زد!
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *