پیکان چموش

پیرمرد هشتاد ساله‌ای که به تازگی گواهینامه‌اش را گرفته بود، با خودروی پیکان قراضه‌اش وارد محله شد. این چند، روز صدای هن‌و‌هن و بوی اگزوز ماشینش که نشان از سوختنی ناقص می‌داد، اهالی محله را ذله کرده بود.
پیرمرد به درب خانه‌اش رسید و بر آن شد، پیکان را به حیاط خانه‌اش راهی کند. پایش را روی گاز فشار می‌داد و زیر لب فحش می‌داد؛ اما ماشین چموش‌تر از آن بود که از پیرمرد فرمان ببرد و از درب وارد شود.
همسایه‌ها از در و پنجره به تماشایش آمده بودند و غرولند کنان او را به هم دیگر نشان می‌دادند.
آخر سر، پیر مرد صدایش در آمد و داد زد، ای هوار چرا عین گربه‌ها مرا نگاه می‌کنید، یکی نیست به من بگوید، چرا درب خانه کوچک شده است!؟
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *