تازه نوشته ام داغ بخوانید

عبور از رنجی جبرگونه

می‌پیچم درخود غرق میشوم در مسلخ تن درد را از میان استخوانهایم رد می‌کنم دردی به وسعت انسان بودن دردی به مانند زندگی کردن همجوار جنون و سرگشتگی جانی

خاطرات

برگ به برگ مرورت می‌کنم و تمامی ندارد صفحات این کتابِ خاطراتِ ناتمام… ✍️بهاره عبدی

امید

در این روزها که انگار قیمه‌ها را ریخته‌اند توی ماست‌ها، نه خوشی زیر دلم را زده، نه سرم را کرده‌ام توی برف و از اوضاع پیرامون بی‌خبر. اتفاقن این