تازه نوشته ام داغ بخوانید

خواب دیدم که…

دیشب خواب نانوایی را دیدم. روز و شبش را نمی‌دانم اما لامپ‌ها روشن بود. البته لامپ‌ها را هم ندیدم، از فضای زرد نانوایی فهمیدم که لامپ‌ها زرد هستند. عرض

نامه به خواهرزاده‌ای که زاده شد!

نامه‌ای کوتاه به باران خواهرزاده‌ی نازنینم باران گیان! از زمانی که پا به این جهان مجهول گذاشته‌ای، تا به اکنون که چهار سال سن داری، من به آن می‌اندیشم

اندر حکایت نوشتنم در شب‌ها

شب که می‌شود، تازه مغزم می‌نشیند از این ور و آن ور مطلب جمع کردن و تحلیل آن مطالب. با اینکه روزانه‌ نویسی‌ام دارم، اما دست خودم نیست، شب‌ها