تازه نوشته ام داغ بخوانید

ماجرای آقای پستچی «قسمت دوم»

امروز آقای صیادی اومده دم در، یه بسته کوچیک که یه ورش باز شده بهم داد. اینکه نشر ماهی، قطع کتاباش کوچیکه، کار دست آدم میده. گفتم: این گوشه

قندهای دیابتی

یادش بخیر، خانه‌ی خاله‌شیرین که جمع می‌شدیم، پسرخاله‌هایم از بس با هر چیزی، طنز‌‌ فی‌البداهه و بامزه‌ می‌ساختند، انگار از جیبشان طنز بیرون می‌آوردند. اتفاقن خیلی‌ هم خوب از

ماجراهای آقای پستچی «قسمت اول»

خودم تازه فهمیدم اون کتاب‌هایی که از نمایشگاه مجازی تهران سفارش دادم، بر اساس نوع نشرشون فرستاده میشن.😁 یعنی من اگر از پنج تا نشر متفاوت سفارش دادم، هر

روزمرگی‌های من و مادرم

مادرم سر موضوعی که از آن اطمینان داشتم، با من کلکل می‌کرد. با آنکه موضوع را چند بار برایش توضیح دادم اما، به کَتش نرفت، که نرفت. آخرسر از