
داستانک «بارانهای رگباری عشق»
اهل سرزمینِ خشکی بود. دوست داشت به هرکسی و هر چیزی که میرسید، بگوید «دوستت دارم». حجم زیادی از دوستت دارم از دوران کودکیاش تا به این سن که

معرفی کتاب «تکههایی از یک کل منسجم» اثر «پونه مقیمی»
اینکه جدیدن باب شده است که فلان کتاب زرد است و از این دسته کتابها را نباید خواند و…، یک لحظه من را به این فکر وا داشت که

داستانک «عاشق کتاب و نوشتن»
هر چیزی را که بسیار دوست میداشت، آنقدر در آن حل میشد که گویی عضوی از بدنش میشد و جدایی از آن، بهسان لنگ ماندن تکهای از تنش. عاشق

داستانک «گنجشک»
وقتی زن همسایه به گنجشکها سنگ میانداخت و لعنتشان میکرد که چرا گندمهای پهن شدهی پشتبامش را نوک میزنند، با خودم گفتم او دارد با گنجشکها درست برخورد میکند

داستانک «قفس دنیا»
_دخترم این خانه برایم عین قفس است. انگار هر روز چهارچوبش بر سرم آوار شدهاند و نمیگذارند هیچجا را ببینم. من را از اینجا ببر. +نه مادر این خانه،

داستانک «کلمهریزی مغز»
غروب یکی از روزهای پاییز، در اتاقی تاریک و نمور، تکوتنها روی تختِ چوبیِ شکسته، مرده بود. بدنش را که کالبد شکافی کردند، کلمهریزی مغزی کرده بود. کلمات مدام
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (8)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (6)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (18)
- طنز (8)
- عکس نوشته (35)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (18)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مانیفست (1)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (63)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (40)
آخرین دیدگاهها