تازه نوشته ام داغ بخوانید

داستانک «جنون نوشتن»

_ این متن زیبا را تو نوشتی؟! _نمی‌دانم……حتی نمی‌دانم چطور، روی میز من است! _مگر این کاغذ و قلم تو نیست؟ _چرا هست. _مگر این دستخط تو نیست؟ _چرا

مناجات «سرگردانی»

الهی… در شگفتم که می‌دهی به بنده‌ات آنچه را که نمی‌خواهد و نمی‌دهی به او آنچه را که می‌خواهد! و تنها خودت می‌دانی که آنچه را که می‌خواهد و

داستانک «باران‌های رگباری عشق»

اهل سرزمینِ خشکی بود. دوست داشت به هرکسی و هر چیزی که می‌رسید، بگوید «دوستت دارم». حجم زیادی از دوستت دارم از دوران کودکی‌اش تا به این سن که

داستانک «عاشق کتاب و نوشتن»

هر چیزی را که بسیار دوست می‌داشت، آنقدر در آن حل می‌شد که گویی عضوی از بدنش می‌شد و جدایی از آن، به‌سان لنگ ماندن تکه‌ای از تنش. عاشق