تازه نوشته ام داغ بخوانید
داستان کوتاه « من گم شدهام»
پدر جان، نام و نامخانوادگی؟ از پشت شیشه دو حرف از اسمش را گفت و بقیه را انگار میخورد. دوباره نامش را پرسیدم، همان را گفت. گفتم حتمن زبانش
2022-12-07
10 دیدگاه
هانا و لوبیای سحرآمیز
خورشید آرام آرام، صورتش را، پشت ابرها پنهان کرد. ابرهای سیاه دستشان را در دست هم گذاشتند و کم کم خودشان را برای گوهر افشانی آمده میکردند. هانا تصمیمش
2022-12-06
6 دیدگاه
شعر «طبیعت، آخرین حرف خدا»
طبیعت! ای تنها سکوت به جای مانده از آخرین حرف خدا مرا درآغوشت محصور کن شاخههایت را در روحم رخنه ده و در میان هجوم همهمه حرفهای فهمیده و
2022-12-05
2 دیدگاه
لحظهی حال
لحظهی حال اکنونی که، همیشه چوبش را میخورم میگذرد، لباس گذشته را میپوشد و بر تمام ثانیههای ساعتم، دلتنگی را میچکاند! ✍️بهاره عبدی
2022-11-30
2 دیدگاه
جملهی قصار راجع به «قضاوت»
میدانم اگر مسئلهای را راجع به کسی درک نکنم، به سرم میآید و خوب درک میکنم! ✍️بهاره عبدی
2022-11-30
بدون دیدگاه
عکس نوشته «طبیعت»
تنها طبیعت میداند چه میگویم و این هنوز جای شکرش باقیست! ✍️بهاره عبدی
2022-11-30
بدون دیدگاه
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (16)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (62)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (34)
آخرین دیدگاهها