تازه نوشته ام داغ بخوانید

من و مرگ

امروز داشتم به پیری خودم فکر می‌کردم، همون سنی که خودم می‌دونم امروز فرداست که مرگ سراغم میاد. به این فکر کردم چطوری مرگ رو می‌پذیرم که، یاد ترم

کاریکلماتورهای درهم

۱_با آنکه نزدیک‌بین بود، آرزوهایش را دور می‌دید. ۲_دندان‌های کرم‌ زنده‌ام، چشم دیدن مسواک را ندارند. ۳_خواب‌های خوبم را به عکاس ماهر سپردم که با وضوح ظاهرشان کند. ۴_ساعتم

شعر عاشقانه

می‌گویم دریا دریا موجی می‌شود می‌گویم ابر به سرم می‌بارد می‌گویم غنچه در دستانم گل می‌دهد اما وقتی می‌گویم «تو»، تمام جهان برایت به پا می‌خیزد ✍️بهاره عبدی

شعر کوتاه

باران خاک را بوسید و محو شد شبنم، برگ را بوسید و افتاد من، تو را بوسیدم و پر گرفتم ✍️بهاره عبدی

داستان کوتاه «خلسه»

توی اتاق دمر خوابیده‌ام. آفتاب از پنجره‌ی اتاق سرک کشیده و روی فرش لم داده. وقتی دلم می‌گیرد، انگار وسایل اتاقم زودتر از من میفهمند. مثلن همین خودکار که

شعر کوتاه «گلایه»

راهم را از تو کج می‌کنم این‌بار اگر آمدی کوچه‌ی علی چپ بن‌بست پشیمانی ✍️بهاره عبدی