تازه نوشته ام داغ بخوانید

شعر کوتاه

باران خاک را بوسید و محو شد شبنم، برگ را بوسید و افتاد من، تو را بوسیدم و پر گرفتم ✍️بهاره عبدی

داستان کوتاه «خلسه»

توی اتاق دمر خوابیده‌ام. آفتاب از پنجره‌ی اتاق سرک کشیده و روی فرش لم داده. وقتی دلم می‌گیرد، انگار وسایل اتاقم زودتر از من میفهمند. مثلن همین خودکار که

شعر کوتاه «گلایه»

راهم را از تو کج می‌کنم این‌بار اگر آمدی کوچه‌ی علی چپ بن‌بست پشیمانی ✍️بهاره عبدی

داستانک « یاد او»

تلفن قدیمی را از کشوی میزش برداشت. _ الو مادر بزرگ ! _ امشب دلم خیلی گرفته، از اون دل گرفتنا که خودتم نمی‌دونی دلیلش رو. کسی نیس باهاش

داستانک « قطعه‌ی گم شده»

فرشته مسئول شکل دادن هیبت انسانی بودند. خدا به آنها فرمان می‌داد که هر قطعه را کجا بگذارند. عین جور کردن یک پازل چند بعدی. آن دو فرشته فرمان