نگاهی کوتاه به کتاب «نیمهی تاریک ماه» اثر «هوشنگ گلشیری»
این کتاب یکی از زمانبرترین کتابهایی بود که تاکنون خواندهام و فکر کنم آنطور که باید، نتوانم این اثر ارزشمند را معرفی کنم؛ چرا که تحلیل هر داستان هم
چرا کتاب باید تو را بطلبد؟
تو میآیی چند خط اول کتاب را میخوانی و با خودت میگویی عجب شروع کسلکنندهای، من از این کتاب خوشم نیامد. یا نه خودت را متقاعد میکنی که از
من و مرگ
امروز داشتم به پیری خودم فکر میکردم، همون سنی که خودم میدونم امروز فرداست که مرگ سراغم میاد. به این فکر کردم چطوری مرگ رو میپذیرم که، یاد ترم
کاریکلماتورهای درهم
۱_با آنکه نزدیکبین بود، آرزوهایش را دور میدید. ۲_دندانهای کرم زندهام، چشم دیدن مسواک را ندارند. ۳_خوابهای خوبم را به عکاس ماهر سپردم که با وضوح ظاهرشان کند. ۴_ساعتم
شعر عاشقانه
میگویم دریا دریا موجی میشود میگویم ابر به سرم میبارد میگویم غنچه در دستانم گل میدهد اما وقتی میگویم «تو»، تمام جهان برایت به پا میخیزد ✍️بهاره عبدی
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (16)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (62)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (34)
آخرین دیدگاهها