تازه نوشته ام داغ بخوانید

چرا کتاب باید تو را بطلبد؟

تو می‌آیی چند خط اول کتاب را می‌خوانی و با خودت می‌گویی عجب شروع کسل‌کننده‌ای، من از این کتاب خوشم نیامد. یا نه خودت را متقاعد می‌کنی که از

من و مرگ

امروز داشتم به پیری خودم فکر می‌کردم، همون سنی که خودم می‌دونم امروز فرداست که مرگ سراغم میاد. به این فکر کردم چطوری مرگ رو می‌پذیرم که، یاد ترم

کاریکلماتورهای درهم

۱_با آنکه نزدیک‌بین بود، آرزوهایش را دور می‌دید. ۲_دندان‌های کرم‌ زنده‌ام، چشم دیدن مسواک را ندارند. ۳_خواب‌های خوبم را به عکاس ماهر سپردم که با وضوح ظاهرشان کند. ۴_ساعتم

شعر عاشقانه

می‌گویم دریا دریا موجی می‌شود می‌گویم ابر به سرم می‌بارد می‌گویم غنچه در دستانم گل می‌دهد اما وقتی می‌گویم «تو»، تمام جهان برایت به پا می‌خیزد ✍️بهاره عبدی