یادداشت روزانه ۵
امروز بچهی چهار پنج سالهای را دیدم که داشت با دوچرخه از عرض خیابان رد میشد. مادرش که کمی دورتر از او ایستاده بود، متوجه ماشینی شد که با
شعر کوتاه
از خیالت پُر شدهام از سرو نت لبریز اینجا تنها شعر به دادم میرسد ✍️بهاره عبدی
داستان کوتاه «سوختگی»
به آینه راهرو که نگاه میکنی، موهای سپید سرت، خودنمایی میکنند و مجبورت میکنند که باز بشماریشان. یک، دو، سه… انگار دارند تعدادشان از دستت خارج میشود. همین دیروز
کتاب شعر «حرفهایی از جنس شعر»
آن روز آقای شکوهی به من گفتند که طرحهایت را در صحفهی اینستاگرام دیدهام و اگر امکانش هست، دفتر شعرم را شما طراحی کنید. خب من هم باتوجه به
شعر کوتاه عاشقانه
تا دیر نشده با من حرف بزن برایم از خدا بگو شاید ایمان آوردم کلماتت سخت معجزه میکنند ✍️بهاره عبدی
داستان کوتاه « گاومون زایید!»
صبح بود و خروس قوقولی کنان نوید یک روز تازه را میداد. نور خورشید وحشیانه از پنجرهی کوچک، چند متری از طویله را محاصره کرده بود. هر کدام از
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (16)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (62)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (34)
آخرین دیدگاهها