تازه نوشته ام داغ بخوانید

تیله‌های رنگی

بچه که بودم، تیله‌ها را خیلی دوست داشتم. وقتی تیله‌ای را میان انگشت اشاره و شستم می‌گرفتم و با یک چشم به دنیای رنگارنگ و وهم‌آلود تیله نگاه می‌کردم،

یادداشت روزانه ۱۰

تازگی‌ها یادگرفته‌ام که وقتم را صرف شناخت آدم‌ها نکنم. مدتی باهاشان که نشست و برخاست می‌کنم، خودشان می‌گویند چه هستند و دوست ندارند چه باشند، و من به‌تدریج می‌فهمم

یادداشت روزانه ۹

روبروی من و مادرم نشسته بود. خیال کردم دارد از عروسک دخترش حرف می‌زند، یا شاید از شی‌ پلاستیکی‌‌ای که توی تلوزیون دیده بود. میمیک صورتش طوری بود که

یادداشت روزانه ۸

یکی از خاطره‌های شیرینی که از دوران مدرسه تا به اکنون با من مانده، خاطری دیوانه‌‌انگاری من و سحر است. زنگ کلاس که به صدا درمی‌آمد، بچه‌ها قبل از