تازه نوشته ام داغ بخوانید

هایکو

کریستال‌های شکسته روی برگ سبز صبح زمستان ✍️بهارە عبدی

عکس نوشته

و برف آخرین واژه‌ای بود که از دهان خدا بر زمین بارید و آرام آدام آب شد ✍️بهاره عبدی

شعر “رفتن”

گفتی برو برو یادت باشد، دل من را بردی بردی اما نگهش دار کنارت به تو گفتم دل من راضی نیست که تو باشی تنها گفتی اما برو، این

بخشی از رمانی که هنوز ننوشته‌ام!

آدم نصفه و نیمه‌ای هستم. انگار نافم را از وسط بریده‌اند.‌ نه یک سانت آن‌ورتر نه یک سانت این‌ورتر. اصلن خداوند من را وسط آفرید. باید اسمم را وسطه

یادداشت روز ۱۱

یادم نمی‌آید از چه زمان اما، می‌دانم که خیلی وقت بود که دنبال گم شده‌ای می‌گشتم که برایش حرف‌هایم را بزنم. خودم هم نمی‌دانم چه حرف‌هایی، فقط می‌دانستم حرف‌های