کارها، ناتمام می‌مانند تا نمیریم!

ساعت ۱ بامداد است. دارم دوره‌ی نقاهت سرماخوردگی را می‌گذرانم. سرفه امانم را بریده. از چند روز گلو درد و بعدش گرفتگی صدا که بگذریم، بی‌حوصلگی بعدش نوبر است.
روی مبل دراز کشیده‌ام و به ردیف کتابها که یکی یکی روی دسته‌ی مبل چیده‌ام نگاه می‌کنم. دفتر نوشتن را هم کنارشان گذاشته‌ام که مثلن چیزی بنویسم از اوضاع این روز‌ها؛ اما نای آن را ندارم که ورق بزنم یا چند سطری یادداشتک بارآورم.
این هم ناتمام. به کارهای ناتمامم فکر می‌کنم. چقدر کار نصفه نیمه دارم. آیا روزی می‌رسد که کارهایم را به سرنجام برسانم؟
یاد حرف یکی از همکارانم می‌افتم که همیشه خدا قرض و قوله و قسط‌  ولش نمی‌کرد. همه‌مان حرصش را می‌خوردیم اما او می‌خندید و می‌گفت این قسط‌ها خوب‌اند. آدم تا قسط داشته باشد نمی‌میرد.
یاد کارهای ناتمامم افتادم. شاید آن‌ها بخشی از زندگی‌اند. زندگی مگر میگذارد بی‌دغدغه سرت را روی بالش بگذاری. نمی‌دانم شاید کارها، ناتمام می‌مانند تا نمیریم. تا حرکت کنیم و به زندگی ادامه دهیم.
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *