بچه که بودم، با اینکه درس و مشق را دوست داشتم اما درس خواندن برایم سخت بود. یادم میآید اولین روز ابتدایی به مادرم گفتم آیا من باز به مدرسه برمیگردم یا همین یک روز بود!
شاید آن زمان معنی هر روز مدرسه رفتن را نمیدانستم. یا شایدم با درس خواندن مشکل داشتم. حروف الفبا را از بر بودم اما مفهومشان را نمیتوانستم درک کنم. مادرم برایم کارت حروف الفبا ساخت. روی هر کارت، یک حرف را نوشته بود. من با دیدن تصویر حروف، آنها را درک میکردم. زنگ ریاضی، میخواستم بدانم چرا یک به علاوهی یک دو میشود. چرا هر شصت ثانیه یک ساعت میشود. چرا از جمع ثانیه، دقیقه شکل میگیرد؟ ساعت را درک نمیکردم.
همین مشکل را در دورهی راهنمایی و دبیرستان هم داشتم. به جای اصل مطلب، همهاش “پاورقیها” و “بیشتر بدانید” نظرم را جلب میکرد. همیشه دنبال فلسفهی چیزها بودم. دوست داشتم در هر چیزی معنایی بیابم.
اکنون به این سن که رسیدهام، باخودم میگویم توی زندگی چه فرقی میکند که بدانی یا ندانی، یک به علاوه یک چرا میشود دو. مثل اینکه با جریان برق کار کنی ولی لازم نباشد بدانی چرا و چگوکه الکترون و پرتون در سطح اتم برق تولید میکنند.
به نظرم لازم نیست در پی فلسفهی همه چیز باشیم، وگرنه از اصل زندگی عقب میمانیم.
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها