تونل وحشت

تصویر بالا را که دیدم، یاد تونل وحشت دانشگاه افتادم. طراحی سالن‌ دانشکدیمان طوری بود که توی راهروهای درازش، کلاس‌ها به‌ترتیب و روبروی هم قرار گرفته بودند. یادم می‌آید کلاس درس ما، اکثرن ته راهرو برگزار می‌شد.
توی راهروها، مابین درب‌های ورودی کلاس‌ها، پکیج‌کاری بود. وقتی ساعت تدریس اساتید به اتمام می‌رسید، بعضی پسران دانشکده به ترتیب، این‌طرف و آن‌طرف سالن، می‌‌نشستند و دستانشان را طوری به پکیج تکیه می‌‌دادند که نیفتند.

درواقع تونلی درست کرده بودند و بچه‌های دانشکده را دید می‌زدند. خدا می‌داند چه می‌گفتند که هر دم نعره‌ی خنده‌شان توی گوشمان می‌پیچید و من عقم می‌گرفت از همه‌شان.
من نام آن صف را، تونل وحشت گذاشته بودم. مگر کسی جرات داشت باهاشان حرف بزند و بگوید کارتان درست نیست، فردا صبح توی دانشگاه می‌‌پیچید که فلانی به فلانی پا داده. من که آن زمان دخترکی خجالتی‌تر، شرمگین‌تر و یا بی‌دست وپاتر از الان بودم، برایم چالش بزرگی بود که بتوانم بی‌آنکه دست و پایم را گم کنم از این تونل مرگبار رد شوم. وقتی با دوستانم می‌خواستیم از آن کارناوال رد شویم، توی دلم خدا خدا می‌کردم که زیر سنگینی این همه نگاه و چشم، پاهایم پیچ نخورند و مضحکه‌ی دستشان شوم.

با هر حالی بود، از آن‌ تونل رد می‌شدیم. دوستم می‌گفت فلانی را دیدی و… من هم به قول کوردها انگار برایم گردو می‌شماردن، چون تنها چیزی که به آن فکر می‌کردم، گذر از آن تونل وحشت بود.
از یک طرف مردانی را می‌شناسم که از نامشان اطمینان می‌بارد. من به این مردان، مردان امن می‌گویم. آدم نمی‌ترسد باهاشان چند کلمه صحبت کند. بخندد، بدون آنکه نگران چیزی باشد. این دست مردان قضیه را فرا جنسیتی می‌بینند، بدون هیچ قضاوتی. و این طور شخصیت‌ها چقدر دوست‌داشتنی هستند.
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. از یک طرف مردانی را می‌شناسم که از نامشان اطمینان می‌بارد. من به این مردان، مردان امن می‌گویم. آدم نمی‌ترسد باهاشان چند کلمه صحبت کند. بخندد، بدون آنکه نگران چیزی باشد. این دست مردان قضیه را فرا جنسیتی می‌بینند، بدون هیچ قضاوتی. و این طور شخصیت‌ها چقدر دوست‌داشتنی هستند.

    این پاراگراف عالی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *