باید اسمم را ابن المشاغل میگذاشتند؛ البته بنت المشاغل بهتر است. به اندازهی نادر ابراهیمی من حرفه و شغل عوض کردهام. از هر کدامشان هم که بیرون آمدهام، خدا را شکر کردم که تمام شد. نه به این خاطر که به من بد گذشته باشد یا آن کار را دوست نداشته باشم، بلکه احساس میکردم هیچ کدام برای من ساخته نشده بودند یا شاید من برای آنها ساخته نشده بودم.
بعد از اینکه تحصیلات دانشگاهیام را به پایان رساندم، دو سال طرحم را در مراکز بهداشتی گذراندم و بعد از آن نتوانستم در رشتهی تحصیلی خودم مشغول بهکار شوم. نکته اینجا بود که دیگر نمیتوانستم، توی خانه هم بمانم. اوایل که باد زیادی توی سرم بود، به هر کاری ورود پیدا نمیکردم. این اواخر دیدم نه، اوضاع خیلی خراب است. اینطور شد که این ذهنیت را زیر پا گذاشتم و وارد حرفهای شدم که شاید اگر قبلن بود نمیرفتم.
آخرین حرفهای که عوض کردم، حرفهی قابسازی (قاب عکس) بود. صدبار با خودم کلنجار رفتم که اینجا جای تو نیست و این کار شایسته تو نیست، اما از یک طرف هم دوست داشتم این منیت را بشکنم و با خود بگویم کار، کار است دیگر، تو از کسی سر نیستی. ۴ ماه را در کارگاه قابسازی با دوستان خوبی سپری کردم و به قول دوستم، کمی گرد و غبار کار را چشیدم و سختی کشیدم. این وضع ادامه داشت تا اینکه خود کارفرما از آنجا که میدانست مینویسم و جدیدن هم، تفننی رفته بودم توی کار تولید محتوا، فردی را توی شهر خودمان معرفی کرد که به دیدارش بروم. آن فرد سئوکار بود و به یک نفر محتوا نویس، نیاز داشت. او را ملاقات کردم و اینطور شد که در حال حاضر تولید محتوا انجام میدهم و عاشق کار جدیدم هستم؛ چرا که به نوشتن و نویسندگی مرتبط است.
باورش هم برام خودم سخت است که در حین انجام کار، گذر زمان را حس نمیکنم و برای منی که با تایپ کردن بیگانه بودم، توفیق اجباری خوبی بود. اصلن این ۲۳ روزی که وارد این حرفه شدهام، دستم به کم نوشتن نمیرود و ناخودآگاه متنم بلندتر میشود.
گاهی با خود میگویم که اگر هزار بار مینشستم و برنامه میچیدم تا وارد این کار شوم، هرگز به این زیبایی راهش را نمییافتم. من باید این همه راه را میرفتم تا به اینجا میرسیدم. بعد از این را نمیدانم چه میشود!
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها