شعر بگذار بخوابم

بگذار بخوابم
و همیشه خواب توتهای وحشی را ببینم
و تن سرد گلگون شده ی دیوار را
و نبینم پیچک، خشکیده بر دیوار
و ببینم دوباره به دیدارم نیامده‌ای
و انگار آمده‌ای
و باده به دست
و میان باغهای انگور و زیتون
و من لمیده کنار تحت النهار
و حریر را کنار میزنی
و انارها را به دست تو میدهم
و باده به دست من میدهی
و پر میشوم از شراب
و لبالب در کاسه ی تو میریزم
و میریزی
و لهم فيها خالدون می‌شود
و من از خواب نپرم
و می‌پرم
و انگار هستی
و باز نیستی
و من دوباره بخوابم
و نخوابم
و….

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *