شهرام شیدایی و من

دوست شاعری که دارم از ایشان شعر می‌آموزم به من گفتند، برای شروع تحلیل شعر، شعرهای شهرام شیدایی را بخوانم. قبلن هم به من توصیه کرده بود و من خوانده بودم. این‌بار گفتم که اگر اجازه بفرمایید شعرهایشان را نخوانم. دلیل را جویا شدند. گفتم شعرهای شهرام شیدایی، حال روحی‌ام را بهم‌  می‌ریزند. خب شعرهای شهرام شیدایی چنان زیبا هستند که انگار درونم آن‌ها را سروده. انگار در یک لحظه تو از گذشته به حال، و از حال به آینده پرتاب می‌شوی و آن لحظه که به خودت میایی میبینی روحت درگیر واژه‌ها و حال و هوایشان شده و بیرون آمدن از آن فضا برایت بسیار دشوار می‌شود. برای من که اینگونه هستند. مثلن خواندن این تکه از شعر شهرام شیدایی از کتاب “آتشی بر آتش دیگر” واقعن حال روحیم را به هم ریخت. ( البته به اینکه من جنبه‌ی اینگونه شعرها را دارم یا نه کاری ندارم.)

می‌ترسم شعرهایی را که زیرِ خاک خواهم گفت
نتوانم برای کسی بخوانم.
من عجله دارم
و عجیب است که بسیار آرامم.
کسی که سرِ قبرم می‌آید
و می‌پذیرد که مرده‌ام
مرا در خویش کشته است.

خواب‌های آینده‌ام را دیده‌ام
سال‌های بعدی‌ام را زیسته‌ام
و این اضافه‌گی آزارم می‌دهد.
کاش این همه عجله نمی‌داشتم

دوست شاعر به من گفت: بخوان، انسان لازم است گاهی از حالت سطحی بودن به عمق برود. با خودم گفتم این رفتن به عمق چه فایده‌ای دارد؟
بالاخره آدم بنشیند لب جوی و گذر عمر ببیند یا بنشیند و دمی به شادمانی بگذراند؟
✍️بهاره عبدی

 

☘️@bahareabdinvisande

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *