اشتباهی. اشتباهی. اشتباهی. همه چیزم اشتباه است. من آدمها را اشتباهی میگیرم؛ جنسیتم ، فرهنگم ، منطقهی جغرافیام ، حتا عشق و کل زندگیام، همه اشتباهی بود. پیشامدها برایم اشتباهی آمدند؛ دوستیها، رابطهها، شدنها، نشدنها، ماندنها، نماندنها. دیگر قوانین احتمالات جوابگوی زندگی من نیست. از اشتباهی بودن دارم خسته میشوم.
سنگینی خم شدن لحظات بیهوده را روی شانههایم حس میکنم. خوشیها، برایم سرابی هستند که مدادم قلقلکم میدهند و تا به آنها چنگ میزنم، شیطنتوار خودشان را در مقابلم محو میکنند.
دیگر کسی برایم نامه نمینویسد. چه اهمیتی دارد چه کسی دوستم داشته باشد یا نه؟! عشق همیشه چهرهی وقیحانهاش را به من رونمایی میکند، کاری میکند که از تقدیسش سر باز نهم. عشق؛ بازی مسخرهای که هورمونها به راه میاندازند و با پادرمیانی عقل به پایان میرسد و عمر و جوانیمان را به تاراج میبرند. دارد زمان میگذرد.
” زمان به طرز بیشرمانهای کوتاه است” و من در این برههی کوتاه، نفسهای بیرمق زندگی را دارم میکشم.
مگر از زندگی چه میخواستم، جز عشقی که روح سرگردان و ویلانم را با رشتههای معجزه آسایش، به خود بند زند و دمی را با او به تماشای جهان بنشینم.
اکنون زندگی در مقابلم دارد تکرار میشود، تکرار، تکرار، تکرار. حتا نوشتن هم برایم تکراری شده.
مینویسم بیآنکه بدانم فاعل کیست، فعل کجاست، چرا آنجاست؟ چرا اینها را مینویسم؟
جملاتم درستند یا نادرست؟ اصلن چه فرقی میکند. چه مینویسم، گیرم این هم اشتباه باشد. مانند تمام اشتباهات دیگرم. من رندگیام را اشتباهی آمدهام.
بهاره عبدی
2 پاسخ
عالی بود بهار جان موفق باشی مریم
ممنونم مریم عزیز که خوندی. 🌹🥰