آقای شکوهی عزیز امروز زاد روزتان است، ۲۶ اسفند ماه. آنچه را که در سخن نمیگنجد در قالب نامه برایتان مینویسم.
دقیقن یادم میآید سال ۹۹ بود که با شما آشنا شدم. همان روزی که از شعرهای کوتاه و مینیمالهایم نوشتید. مینیمالها و شعرهای کوتاهم را دوست دارم چرا که اسباب آشنایی شما با من بودند. آشنایی با شما یکی از معجزههایی بود که گفتن گوشه چشمی از آن، هر مجلسی را گرم و منور میکند. سال گذشته در همین تاریخ، شما را دست خدا نامیدم و گفتم “بختیار علی” بسیار زیبا از آدمهایی میگوید که نه خود خدا، بلکه میتوانند دستی از دستهای خدا باشند و شما یکی از آن دستها بودید و هستید. یادم میآید آن روزها که تازه قلمم را با حضور واژهها به رقص درمیآوردم، درون چاهی تاریک و نمور میزیستم. به کجا باید میرفتم؟ به چه کسی باید میگفتم؟ باز از خدا کمک خواستم و اینطور شد که نوری شدید بر این چاه تاریک و سرد. کاش من را توانی بود برای جبران گوشای از خوبیهایتان. کاش دنیا تمام نشود و من بتوانم آن کنم که میخواهم.
آقای شکوهی عزیز؛ کتابهایتان را در ردیف اول کتابخانه گذاشتهام که هر روز جلوی چشمانم باشند و یاد روزهای خوبی بیافتم که اولین هدیهی کتاب را از یک نویسندهی مهربان گرفتم. هیچ گاه آن لحظه را که به من گفتید آدرس خانهتان را بده تا برایت کتابهایم را بفرستم را فراموش نمیکنم. شعفی همراه با خجالت. از درون داشتم از خوشحالی ترک برمیداشتم اما باور نمیکردم که کسی پیدا شود و با سخاوتتش غافلگیرم کند. باری که اکنون حدود ۴ سال از این آشنایی میگذرد، این سخاوت را امری تکرار شدنی در وجودتان یافتم. کتابهایتان چون خود شما پر هستند از محبت و عطوفت، از عشق و صمیمیت که به پایان رساندنشان، دلت را تنگ میکنند برای دوباره خواندنشان. باید آنها را خواند تا فهمید چه میگویم.
به یاد نمیآورم کسی چون شما آنقدر مرا به سمت اهدافم سوق داده باشد. به سمت شکوفا شدن. به سمت رسالتم نویسندگی. به سمت دنیایی از رنگ و مدادرنگی و ماژیک. دنیای من رنگی شد. اکنون روی شانههایم بالهای کوچکی از مهرت جوانه زدهاند که روز به روز دارند رشد میکنند، قد میکشند و مرا پرواز میهند. بابت این پرواز از تو سپاسگزارم.
تولدت مبارک.🌹
از طرف بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها