یادداشت روز ۱۱

یادم نمی‌آید از چه زمان اما، می‌دانم که خیلی وقت بود که دنبال گم شده‌ای می‌گشتم که برایش حرف‌هایم را بزنم.

خودم هم نمی‌دانم چه حرف‌هایی، فقط می‌دانستم حرف‌های زیادی دارم که نمی‌توانم آن‌ها را با هر کسی در میان بگذارم. در طول این مدت سرگشتگی و بی‌قراری، بسیار اذیت شدم چرا که حرف بسیار بود و پیدا کردن آدمی که به اصطلاح اهلش باشد، به مراتب سختر.
مدتیست قضیه‌ را دارم طور دیگری می‌بینم؛ یعنی شرایط با من کاری کرد که طور دیگری شوم. دیگر دنبال کسی نیستم که حرف‌هایم را برایش بازگو کنم. با خودم می‌گویم خب آمدیم و تا آخر عمر، تو آن شخص را پیدا نکردی، یا نه پیدا کردی و حرف‌هایت را برایش زدی، که چه؟ چقدر احتمال دارد که حرف‌هایت را بفهمد؟ هیچ‌کس آنطور که تو می‌خواهی، حرف‌هایت را نمی‌‌فهمد. کسی هم مقصر نیست. انسان به خودی خود تنهاست و هیچ کس، دیگری را نمی‌فهمد. این را باید بپذیرم.
اینطور بود که بار دیگر با تنهایی‌ام بیعت کردم و یک برگه‌ی جدید از زندگی‌ام ورق خورد؛ یعنی دارم سعی می‌کنم دیگر دنبال کسی نباشم که حرف‌هایم را برایش بزنم.

✍️بها ه عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *