شعر «در دلم زمستانی برپاست»

در من زمستان خانه کرده
اینجا بهار نمی‌آید
حتی اگر تمام برف‌ها آب شوند
حتی اگر تمام درحتان شکوفه دهند
اینجا بهار نمی‌آید حتی اگر آواز و رقص و پای‌کوبی پرندگان، بهمن‌‌ را روی صخره و سنگ‌ها آوار کند
یا بوی گل‌ و سبزه‌، مشام‌ها را پر کند از رایحه‌ی بودن
اینجا بهار نمی‌آید
دو فصل دارد به نام پاییز و زمستان
پاییزش همه برگریزان غم و اندوه،

زمستانی که دمایش رسیده به منفی هزار درجه و مزه‌ی سرد یخ، از لابه‌لای دندان‌های دلتنگی هر روز می‌شکند

اینجا بهار نمی‌آید
خاطرات یخ‌ بسته‌اند میان گذشته و حال و گرمایی نیست که آبشان کند
اینجا بهار نمی‌آید

آینده مه شده میان حال و فرداها
نامم را بهار گذاشته‌اند اما
اینجا بهار نمی‌آید و در دلم زمستانی برپاست به وسعت تمام زمستان‌ها

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *