در من زمستان خانه کرده
اینجا بهار نمیآید
حتی اگر تمام برفها آب شوند
حتی اگر تمام درحتان شکوفه دهند
اینجا بهار نمیآید حتی اگر آواز و رقص و پایکوبی پرندگان، بهمن را روی صخره و سنگها آوار کند
یا بوی گل و سبزه، مشامها را پر کند از رایحهی بودن
اینجا بهار نمیآید
دو فصل دارد به نام پاییز و زمستان
پاییزش همه برگریزان غم و اندوه،
زمستانی که دمایش رسیده به منفی هزار درجه و مزهی سرد یخ، از لابهلای دندانهای دلتنگی هر روز میشکند
اینجا بهار نمیآید
خاطرات یخ بستهاند میان گذشته و حال و گرمایی نیست که آبشان کند
اینجا بهار نمیآید
آینده مه شده میان حال و فرداها
نامم را بهار گذاشتهاند اما
اینجا بهار نمیآید و در دلم زمستانی برپاست به وسعت تمام زمستانها
✍️بهاره عبدی
2 پاسخ
شعری پر از احساس و زبان آوری.
نظر لطفتونه. 🙏🌺