گاهی از زن بودنم خسته میشوم.
از بگو مگوهای ذهن زودرنجم. از کنترلهای الکی، بر روی هزاران حرف وارد شده به مغزم.
از نبش قبر کردن گذشتههای گذشته، و زنده کردن حرفهای مرده.
خسته میشوم از اینکه، برو سر نقطهی اول و همه چیز را با جزئیات از نو مرور کن که مبادا چیزی را از قلم انداخته باشی.
از خودخوریهای زجرآور که، دیگر به دردهای آن بیحس شدهام. از موشکافی آزاردهنده افکارم. از حساس شدن روی مسائل و حرفها، خسته شدهام.
گاهی به قدری خسته میشوم که دیوارههای دلم، نازک میشود و با تلنگری فاجعه به بار میآورد.
قوی بودن را بلد شدهام، اما من زیر این همه افکار آسیب زا، له میشوم.
من گاهی از زن بودنم خسته میشوم.
✍️بهاره عبدی
پ.ن۱: شاید همه خانمها مثل من نباشن، اما فکر کنم ۹۹ درصد خانمها این شکلی حساسن.😐
پ.ن۲: اینکه میگم از زن بودن خستهام، دلیل نمیشه بخام مرد باشم😄
آخرین دیدگاهها