در حصار نا امیدی، امید جسورانه سرک می‌کشد.

هر زمان که در گرداب مشکلات و مسائل گیر می‌افتم، طوری که هرچه دست و پا می‌زنم بیشتر به قعر گرداب کشیده می‌شوم و در آن زمان عقربه‌های ثانیه و دقیقه بر سر ساعت می‌کوبند که پیش برود اما ساعت خسته‌تر از همیشه زور می‌زند و پیش نمی‌روند، آنگاه کاری از دستم برنمی‌آید و من ناگذیر عقب می‌نشینم و می‌گذارم مسائل خودشان را حل کنند.

بالاخره زمان می‌گذرد، مسائل حل می‌شوند و من در کمال ناباوری در این نبرد نمی‌میرم!

پس باید چه چیزی را بیاموزم؟
آیا جز این است که بدانم در هر سختی به خودم آگاه باشم و بدانم همه‌ی اینها بالاخره می‌گذرد پس نباید خودم را اذیت کنم؟
آیا جز این است که «در حصار ناامیدی، امید جسورانه سرک می‌کشد» و مدام به من یادآور می‌شود که، نگران نباش بگذار درد آنقدر هم بزرگ باشد که فکر کنی آخرین روز توست، اینها هیچ کدام دلیل آن نمی‌شوند که روز بعد، خوب رقم نخورد و تو از این مرداب نجات پیدا نکنی!؟

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *