عبور از رنجی جبرگونه

می‌پیچم درخود
غرق میشوم در مسلخ تن
درد را از میان استخوانهایم رد می‌کنم
دردی به وسعت انسان بودن
دردی به مانند زندگی کردن
همجوار جنون و سرگشتگی
جانی بزرگ، در تنی کوچک
تقلای رهایی از دل منجلاب سخت
وانهادگی تا مرز فرو پاشی
روئیدنی نرم و سبز
در آبستن سنگ شدگی
این‌چنین بی پروا جان گرفتن
در عبور از رنجی جبرگونه

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *