ما همواره، در محاصرهی تفکرات قالبی هستیم. گاهی خودمان هم نمیدانیم که دچار تفکرات قالبی شدهایم! گاهیام میدانیم، اما از ترس تغییر آنها، دانستنشان را انکار میکنیم.
دنیا تا بوده همین بوده. همینگونه نیز ادامه خواهد یافت. پس در این برهه سکون، این ماییم که باید تغییر کنیم.
تو(نوعی)، تفکری را نقش میبندی، قالب بندی سیمانیش میکنی و آن را یک گوشه از ذهن، داخل گاو صندوقی میگذاری. تفکر دوم و سوم و سایر تفکرات را به این شکل در مغزت قالبمیبندی و وارد گاو صندقی میکنی و کلیدش را هم قورت میدهی.
چه میشود!؟ دیری نمیپاید که مغزت پر میشود از تفکرات قالبی، سیمانی نامنعطف.
مغزت میشود کیسه سیمانی که، روی سرت سنگینی میکند و هر کجا میروی تحجرت را فریاد میزنی.
تفکرات طلا نیستند که با گذر زمان طلا بمانند. اینها تنها تفکرند، ضعیف و نحیف از جنس حال.
تفکر را اگر عوض نکنی، همانجا میماند، میگندد و گاهی بوی تعفنش اطرافیان را نیز اذیت میکند.
تفکر میتواند همه مقوله ها را در بربگیرد، و حتما تفکر به موضوعات پیچیده محدود نمیشود.
کتاب باید خواند. تجربه باید کسب کرد. باید لباس قاضی را از تن بیرون آورد و لباس دردکشیده انسان را تن کرد که بله همه از جنس انسانیم با هزاران خطا.
باید مدام تفکرات را از گاوصندوقهایشان درآورد و دستی به سرو رویشان کشید.
اصلا تفکر را باید مثل مایع در مغز رها کرد، بگذاری خودش جایش را پیدا کند.
اگر باز خواندی و باز تجربه کردی، مایع قبلی را بخار کن و مایع منعطف دیگری جایگزین کن.
سیمانی کردن تفکر در یک قالب سخت، تنها از تو یک آدم لجبازی میسازد که توانایی برقراری ارتباط با همجنس خود را ندارد و مرغش همیشه یک پا دارد!
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها