باید صبور بود و دل به خیرش بست

برخلاف بیشتر خانم‌ها که از شستن ظرف بیزارند، من عاشق ظرف شستنم. آن هم نه یک فقره. دوس دارم یک کامیون ظرف کثیف را کنارم بچینند و من از صبح تا شب کف درست کنم و بشورم.

اصلا هر وقت سر صورت بشقاب‌ها، قابلمه‌ها، لیوان‌ها، قاشق‌ها و همه را می‌شورم و تمیز می‌شوند، انگار سر و صورت بچه‌‌های خودم را شسته‌ام. صدای کف و آبکشی بعد آن، حس خوبی به من می‌دهد.
دوس دارم با ظرف و ظروف خلوت کنم و به همه چیز فکر کنم.

دیوانه نیستم. بچه‌ که بودم با ظرف‌ها حرف می‌زدم. حتی از زبان آنها اعتراض هم می‌کردم.

قواعد را اینگونه گذاشته بودیم که مثلا اگر ظرفی زودتر کف مالی می‌شد، آن را در اولویت اول آبکشی می‌گذاشتم. بنده خدا حق داشت. کف زیادی را روی سر و صورتش تحمل کرده بود.
یا مثلا لیوانها را به ترتیب قد می‌چیدم و اگر از این قاعده‌ها تخطی می‌کردم تمام ظرف و ظروف به سمتم هجوم می‌آوردند و مجبورم می‌کردند که قواعد بازی را رعایت کنم.

من هم تا جایی که می‌توانستم رعایت می‌کردم.‌ از شما چه پنهان گاهی می‌دیدم قاشق کوچک چای خوری، لای آن همه بشقاب و قابلمه عظیم الجسه گیر کرده، با اینکه دیرتر هم کف مالیش کرده بودم، خارج از نوبت و جلوتر از همه آبکشیش می‌کردم.

قابلمه و بشقاب‌ها با لحن تند به من اعتراض می‌کردند اما منطقم این را می‌گفت که “قاشق نحیف و کوچک است”. ممکن است از پس خودش بر نیاد یا نه قوانین طبیعت هم این‌گونه است که گاهی ممکن است حق با تو باشد اما نوبت، نوبت تو نیست!

نمی‌دانم این مطلب را چرا نوشتم!؟ فکر کنم آن را نوشتم که خودم را متقاعد کنم از اینکه «گاهی ممکن است حق با من باشد اما صلاح چیز دیگری است و باید صبور بود و دل به خیرش بست.»
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *