تازه نوشته ام داغ بخوانید

اگر این کتاب خواندن است…

با دوستی راجع به کتابخوانی، سر صحبت را باز کردیم. بحثی به میان آمد و دوستم گفت:«فلانی را دیده‌ای کتاب نمی‌خواند؟! این جماعت، هیچی حالیشان نیست. ما، یک هیچ

عبور از رنجی جبرگونه

می‌پیچم درخود غرق میشوم در مسلخ تن درد را از میان استخوانهایم رد می‌کنم دردی به وسعت انسان بودن دردی به مانند زندگی کردن همجوار جنون و سرگشتگی جانی

خاطرات

برگ به برگ مرورت می‌کنم و تمامی ندارد صفحات این کتابِ خاطراتِ ناتمام… ✍️بهاره عبدی