تازه نوشته ام داغ بخوانید

گاهی برای تمام آدم‌ها می‌گریم

گاهی که در تنهایی خودم غرق می شوم، دردی از عمق وجودم، شروع به غلیان می کند؛ می جوشد و می جوشد و مزه گسش، دهانم را می بندد.

نویسندگی، همه زندگی من

داشتم کتاب می‌خواندم. مگسی یکهو تلپ شد روی کتابم. تمرکزم رفت روی حرکات دستش. انگار صابونی را از روی کتابم برداشت و کف سرش را مدام با دو دست،