گاهی برای تمام آدمها میگریم
گاهی که در تنهایی خودم غرق می شوم، دردی از عمق وجودم، شروع به غلیان می کند؛ می جوشد و می جوشد و مزه گسش، دهانم را می بندد.
معرفی کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» اثر «زویا پیرزاد»
عنوان کتاب: چراغها را من خامومش میکنم نویسنده: زویا پیرزاد نشر: مرکز تعداد صفحات:۲۹۳ ___________ قبل از اینکه کتاب را به پایان برسانم، با خود میگفتم چرا عنوان رمان
نویسندگی، همه زندگی من
داشتم کتاب میخواندم. مگسی یکهو تلپ شد روی کتابم. تمرکزم رفت روی حرکات دستش. انگار صابونی را از روی کتابم برداشت و کف سرش را مدام با دو دست،
شکرگزاری
به عقیدهی من شکرگزاری بسیار آسانتر از ناشکریست؛ زیرا شکرگزاری دیدن چیزهایست که، هست و میبینیم اما ناشکری دیدن چیزهایست که نیست و نمیبینیم. پس دیدن نبودهها بالطبع دشوارتر
خواب دیدم که…
دیشب خواب نانوایی را دیدم. روز و شبش را نمیدانم اما لامپها روشن بود. البته لامپها را هم ندیدم، از فضای زرد نانوایی فهمیدم که لامپها زرد هستند. عرض
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (9)
- اندر باب نوشتن (7)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (5)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (16)
- طنز (8)
- عکس نوشته (34)
- فیلم (1)
- کاریکلماتور (17)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مانیفست (1)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (62)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (34)
آخرین دیدگاهها