تازه نوشته ام داغ بخوانید

گاهی برای تمام آدم‌ها می‌گریم

گاهی که در تنهایی خودم غرق می شوم، دردی از عمق وجودم، شروع به غلیان می کند؛ می جوشد و می جوشد و مزه گسش، دهانم را می بندد.

نویسندگی، همه زندگی من

داشتم کتاب می‌خواندم. مگسی یکهو تلپ شد روی کتابم. تمرکزم رفت روی حرکات دستش. انگار صابونی را از روی کتابم برداشت و کف سرش را مدام با دو دست،

شکرگزاری

به عقیده‌ی من شکرگزاری بسیار آسان‌تر از ناشکریست؛ زیرا شکرگزاری دیدن چیزهایست که، هست و می‌بینیم اما ناشکری دیدن چیزهایست که نیست و نمی‌بینیم. پس دیدن نبوده‌ها بالطبع دشوارتر

خواب دیدم که…

دیشب خواب نانوایی را دیدم. روز و شبش را نمی‌دانم اما لامپ‌ها روشن بود. البته لامپ‌ها را هم ندیدم، از فضای زرد نانوایی فهمیدم که لامپ‌ها زرد هستند. عرض