تازه نوشته ام داغ بخوانید

مناجات «سرگردانی»

الهی… در شگفتم که می‌دهی به بنده‌ات آنچه را که نمی‌خواهد و نمی‌دهی به او آنچه را که می‌خواهد! و تنها خودت می‌دانی که آنچه را که می‌خواهد و

داستانک «باران‌های رگباری عشق»

اهل سرزمینِ خشکی بود. دوست داشت به هرکسی و هر چیزی که می‌رسید، بگوید «دوستت دارم». حجم زیادی از دوستت دارم از دوران کودکی‌اش تا به این سن که

داستانک «عاشق کتاب و نوشتن»

هر چیزی را که بسیار دوست می‌داشت، آنقدر در آن حل می‌شد که گویی عضوی از بدنش می‌شد و جدایی از آن، به‌سان لنگ ماندن تکه‌ای از تنش. عاشق

داستانک «گنجشک»

وقتی زن همسایه به گنجشک‌ها سنگ می‌انداخت و لعنت‌شان می‌کرد که چرا گندم‌های پهن شده‌ی پشت‌بامش را نوک می‌زنند، با خودم گفتم او دارد با گنجشک‌ها درست برخورد می‌کند

داستانک «قفس دنیا»

_دخترم این خانه برایم عین قفس است. انگار هر روز چهارچوبش بر سرم آوار شده‌اند و نمی‌گذارند هیچ‌جا را ببینم. من را از این‌جا ببر. +نه مادر این خانه،