تازه نوشته ام داغ بخوانید

داستانک«خاک عالم»

زنی مشغول نماز خواندن بود، و مادر شوهر پیرش داشت پشت سر او، با پسرش حرف می‌زد. زن نمازش را که تمام کرد، آمد و کنارشان نشست و گفت:

داستانک «پسر زردنبو»

زنگ تفریح که زد شد، آمد دفتر مدرسه و خودش را روی صندلی کناریم کوبید و نشست. اطراف را پایید و گفت: دیدی پسر زردنبو چگونه موهایش را مدل