
شعر عاشقانه
میگویم دریا دریا موجی میشود میگویم ابر به سرم میبارد میگویم غنچه در دستانم گل میدهد اما وقتی میگویم «تو»، تمام جهان برایت به پا میخیزد ✍️بهاره عبدی

شعر کوتاه
باران خاک را بوسید و محو شد شبنم، برگ را بوسید و افتاد من، تو را بوسیدم و پر گرفتم ✍️بهاره عبدی

داستان کوتاه «خلسه»
توی اتاق دمر خوابیدهام. آفتاب از پنجرهی اتاق سرک کشیده و روی فرش لم داده. وقتی دلم میگیرد، انگار وسایل اتاقم زودتر از من میفهمند. مثلن همین خودکار که

شعر کوتاه «گلایه»
راهم را از تو کج میکنم اینبار اگر آمدی کوچهی علی چپ بنبست پشیمانی ✍️بهاره عبدی

داستانک « یاد او»
تلفن قدیمی را از کشوی میزش برداشت. _ الو مادر بزرگ ! _ امشب دلم خیلی گرفته، از اون دل گرفتنا که خودتم نمیدونی دلیلش رو. کسی نیس باهاش

داستانک « قطعهی گم شده»
فرشته مسئول شکل دادن هیبت انسانی بودند. خدا به آنها فرمان میداد که هر قطعه را کجا بگذارند. عین جور کردن یک پازل چند بعدی. آن دو فرشته فرمان
دستهها
- آنچه از زندگانی آموختهام (10)
- اندر باب نوشتن (8)
- تکههایی از کتابها (1)
- توصیههای نویسندگان به من (2)
- جرعهای خاطره (3)
- جملات قصار (9)
- خاطرات (1)
- خواب و رویا (6)
- داستان کوتاه (10)
- داستانک (22)
- دربارهی من (1)
- سبک جدید زندگی (13)
- شعر (21)
- شعر کوتاه (18)
- طنز (8)
- عکس نوشته (35)
- فیلم (3)
- کاریکلماتور (18)
- کتابخوانی (3)
- ماجراهای آقای پستچی (2)
- مانیفست (1)
- مخلفات (4)
- معرفی کتاب (64)
- مینیمالهای من (19)
- نامهها (5)
- هایکو (4)
- یادداشت روزانه (41)
آخرین دیدگاهها