تازه نوشته ام داغ بخوانید

نوشتن همدم من

دقیقن یادم می‌آید که سر خواندن کتاب «بیگانه» آلبر کامو، چیزی در درونم می‌گفت که بنویس. چرا سر این کتاب و یا چرا در آن زمان بنویسم را نمی‌دانستم،

داستان کوتاه شمشادها

از آسمان یخ می‌بارد. درختانِ به صف کشیده‌ی دور تا دور حیاط تالار، به خود می‌لرزند و برگ می‌‌ریزند. روی شمشاد و سبزه‌های پلاسیده‌ی پای درختانِ انبوه، کریستال‌های ریز