داستانک «گنجشک»

وقتی زن همسایه به گنجشک‌ها سنگ می‌انداخت و لعنت‌شان می‌کرد که چرا گندم‌های پهن شده‌ی پشت‌بامش را نوک می‌زنند، با خودم گفتم او دارد با گنجشک‌ها درست برخورد می‌کند یا من، که می‌گذارم این گنجشک‌ها بیایند و روی گندم‌های پهن شده‌ی پشت‌بامم، بریز و بپاش کنند؟
در میانه‌ی این فکر، گنجشکی‌ آمد و هر چه را که خورده بود فضله کرد روی سرم!
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *