ماجرای آقای پستچی «قسمت دوم»

امروز آقای صیادی اومده دم در، یه بسته کوچیک که یه ورش باز شده بهم داد.
اینکه نشر ماهی، قطع کتاباش کوچیکه، کار دست آدم میده.
گفتم: این گوشه چرا پاره شده آقای صیادی؟
آقای صیادی که داشت اون گوشه رو صاف و صوف می‌کرد گفت: خواستم ببینم توش مواده یا کتاب؟
من😐
ایشون😀
آدم رکی هستن ایشون. بسته رو از دستش گرفتم و کتابها رو در آوردم نشون دادم.
گفتم: خیالتون راحت شد؟ کتابه، کتاب نشر ماهی.
سرش رو به نشانه تاسف تکون داد و رفت.
منم هاج و واج رفتنش رو نگاه کردم.
مثل اینکه یه چیزیم بدهکار شدیم.
عجب آدمایی پیدا میشن.😄🙄

✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

5 پاسخ

    1. سلام جناب طاهری گرامی. بله همینطوره. همیشه یه ماجرا دارن.
      نه متاسفانه نخوندم. در سایتتون قرار دادید یا اینستا که حتمن بخونم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *