امروز بچهی چهار پنج سالهای را دیدم که داشت با دوچرخه از عرض خیابان رد میشد. مادرش که کمی دورتر از او ایستاده بود، متوجه ماشینی شد که با سرعت میخواست از آن خیابان عبور کند؛ از این رو سریع دوید و کودک را بغل گرفت و تا دلش خواست، کودک را کتک زد و غرولندکنان میگفت: « فلان فلان شده، کم مانده بود ماشین لهات کند».
باخودم گفتم اگر ماشین هم بهش میزد، همانقدر دردش میگرفت!
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها