نقد و بررسی رمان «آخرین انار دنیا» اثر «بختیار علی» با ترجمه‌ی «مریوان حلبچه‌ای»

اگر به سبک رئالیسم جادویی علاقه دارید و دوست دارید در فضای جادوی‌اش گم شوید، حتمن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌دهم.

داستانی در نکوهش جنگ و به سبک قصه‌گویی شرقی، ابتدا با چندین روایت موازی آغاز شده و در ادامه این روایت‌ها در هم می‌آمیزند و تو‌درتو شده و به خرده روایت تبدیل می‌شوند.
در این‌جا ما شاهد فیدبک‌هایی هستیم که ما را از حال به گذشته و از گذشته به حال پرتاپ می‌کنند و همین ویژگی قصه‌گویی و فیدبک به گذشته خواننده را وارد فضایی گیج می‌کند.
________________________


رمان با صحنه‌ای از جنگ شروع می‌شود که مثل طاعون همه جا را گرفته.
سربازی به نام «مظفر صبحدم» همراه فرمانده‌اش «یعقوب صنوبر» در جنگ‌های داخلی محاصره می‌شوند. یعقوب صنوبر از دست آنها فرار می‌کند و مظفر صبحدم اسیر می‌شود و بچه‌ی کوچک خود را به نام «سریاس صبحدم» به یعقوب صنوبر می‌سپارد و خودش به مدت ۲۱ سال در زندان‌های عراق در دل کویر، زندانی می‌شود. او در این مدت به دلیل تنهایی و ارتباط با طبیعت، ذات عارفانه‌ای پیدا می‌کند.

بعد از ۲۱ سال حکم آزادی مظفر صادر می‌شود. حال یعقوب صنوبر در آن سال‌ها برای خودش قصری ساخته و به مظفر اصرار می‌کند که با این روح زاهدانه‌ای که دارد، در این قصر بماند و وارد دنیای طاعون زده‌ای نشود که در آن انسان‌ها با جنگ آن را به کثافت کشیده‌اند، اما مظفر قبول نمی‌کند و به دنبال سریاس صبحدم (پسرش) می‌رود.

در روایت دیگر می‌خوانیم فردی به نام «محمد دل‌شیشه» (نماد فردی که روح و قلبی نازک و سرشار از احساس دارد) همیشه در پی یافتن‌ رازهاست و همین امر او را به سمت دنیای افسانه‌ای دو خواهرسپید پوش به نام لاولاو و شادریا می‌برد. آن دو خواهر عهد بسته‌اند که تا ابد ازدواج نکنند و
و آن عهدنامه را زیر آخرین درخت انار دفن کرده‌اند.

محمد دل‌شیشه عاشق لاولاو می‌شود اما لاولاو به دلیل پیمانی که با خواهرش بسته‌، عشق محمد را قبول نمی‌کند و از آنجا که محمد دل‌شیشه قلبش از جنس شیشه است، درد عشق لاولاور را تاب نمی‌آورد و می‌میرد.

از آن به بعد خواهران سپید پوش به سر مزارش می‌روند و آواز می‌خوانند. اینجاست که «سریاس صبحدم» عاشق صدای آن‌ها می‌شود. خواهران سپید برای جلوگیری از تکرار داستان محمد دل‌شیشه، نمی‌‌گذارند که سریاس عاشقشان شود و همانجا پیمان خواهر برادری را با هم می‌بندند و همان پیمان را در زیر درخت انار دفن می‌کنند. پیمانی که در آن سریاس صبحدم تا به ابد برادر خواهران سپید است.

بعدها مظفر صبحدم پی می‌برد که تنها یک سریاس صبحدم (پسر خودش) در دنیا و جود ندارد و همین امر داستان را رازآلود می‌کند که سریاس دوم و سوم چه کسانی هستند؟ او در پی این پرسش که کداماشان پسر خودش است، به دنبال سریاس‌ها می‌گردد.

سریاس اول که به مارشال گاریچی‌ها مشهور است، در پی دعوا باید افسر نظامی جانش را از دست می‌دهد.
سریاس دوم در پی جنگ‌های داخلی و پیشمرگه شدنش در قلعه‌ای اسیر شده و به کمک کاست با مظفر صبحدم ارتباط می‌گیرد.
سریاس سوم در اثر بمباران به کودکی سوخته و پاره پاره در بیمارستان خیره است که باید برای معالجه‌اش به انگلستان برود.

(جنگ و انقلاب، به شکلی استعاری، این کودکان نامشروع را در دل خود می‌پروراند و آن‌ها را تا بی‌نهایت باز تولید می‌کند تا هریک به سرنوشتی شوم دچار شوند. آنها فرزندان نامشروع انقلاب و جنگ هستند. از کتاب سیری در آثار داستان‌نویسان کرد/محمدرضا اصلانی)

مظفر صبحدم به عنوان راوی از دوستی محمد دل‌شیشه، سریاس صبحدم و ندیم (کوری که به انتظار شفا یافتن چشمانش به زیر درخت انار می‌رود) می‌گوید که هر کدام اناری شیشه‌ای رازآلود داشتند و در خلال جنگ و بمباران شیمیایی با هم دوست می‌شوند.

ادامه ماجرا به این شکل است که مظفر صبحدم با این ذهنیت که سریاس سوم پسرش است به دیدارش می‌رود اما توسط یعقوب صنوبر دستگیر شده و همین‌جاست که یعقوب از راز‌هایی پرده برمی‌دارو به او می‌گوید که هر سه سریاس حرامزاده هستند و دو تن از آنها فرزندان خودش هستند. او از قصد نام آن‌ها را هم سریاس صبحدم گذاشت که با سریاس مظفر صبحدم، هم نام باشد و در عین حال که شناخته شده‌اند گم‌نام شوند و کسی به حرام‌زادگیشان پی نبرد.

و در آخر مظفر صبحدم برای معالجه‌ی سریاس صبحدم که تنها امیدش است با کشتی راهی انگلستان می‌شود.
سفری که توسط خواهران سپید که گویی از دنیای افسانه‌ها آمده‌اند، پیش‌بینی می‌شود که بی‌بازگشت باشد.

در اینجا عنصر مشترکی که تمام آن خرده روایت‌ها را به هم پیوند می‌هد و باعث اتحاد همه‌ی شخصیت‌های داستان می‌شود میوه، عهدنامه و رازهایی است که پای درخت اسرارآمیز، بهشتی و مقدس «انار» دفن شده. میوه‌ای که در اینجا نماد رازآلودگی، امید و جاودانگی است.
________________________


محمد دل‌شیشه و خواهران سپید نماد انسان‌هایی هستند که قلب و روحشان سرشار از احساسات و به تعبیری شیشه‌ایست. محمد دل شیشه از سفر عشق ابایی ندارد و به دل آن رفته و در راه عشق جان می‌دهد اما خواهران افسانه‌ای سپید با دل شیشه‌ای که دارند گویی انتهای سفر عشق را می‌دانند و به همین‌خاطر عهد می‌بنند که تا ابد تن به عشق نسپارند و ازدواج نکنند.

خواهران سپید مانند پریان نماد پاکی، بی‌گناهی و درعین‌حال نماد مرگ، ترس، ماورا ٕالطبیعه هستند. در این رمان نقش زن به صورت کم‌رنگ و محو، تنها زاینده‌ی سریاس‌هایی نامشروع هستند. (از کتاب سیری در آثار داستان‌نویسان کرد/محمدرضا اصلانی)
___________________

ترجمه: ترجمه روان و خوشخوان آن توسط مریوان خلبچه‌ای انجام شده.

__________________

جرعه‌ای از کتاب:
مظفر صبحدم، در دنیا هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست… می‌فهمی. انسان شجاع کسی است که ناامید است. همه‌ی آن کسانی که آرزویی دارند ترسو هستند، برای این بود که آخرین نفری بودم که سنگر را ترک می‌کردم. چون ناامیدترین آدم دنیا بودم.
✍️بهاره عبدی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *