دستانم را لای موهایم بردم و نیمی را روی شانه چپ ریختم و نیم دیگری را روی شانهی راست. دوش آب را که باز کردم، آب روی موهایم راه میرفت و من با انگشتانم موهایم را باز میکردم تا خیس شوند.
من ساکن بودم. دوش آب ساکن و آب آرام آرام راه میرفت روی موهایم، روی تنم، روی کاشی حمام.
من ساکن بودم. دستها بالای سرم میجنبیدند، موهایم را تاب میدادند به اینسو به آنسو. مکث کردم. دستانم ایستادند.
من آن بالا حرکتشان میدادم یا خودشان بودند؟ آب راه میرفت روی پوست سرم، روی موهایم. باز هم مکث کردم. دستانم را پایین آوردم.
نگاهشان کردم. انگشتانم را باز و بسته کردم. برای که بودند آنها؟ باز بالا بردمشان. تار موهایم را باز میکردند. خدای من! من ثابت بودم؛ اما دستانم…
هنوزنم ماتشانم. دو پارهی زنده از من. بالا میروند، پایین میآید، همه کاری میکنند_ حتا مینویسند. درون کالبد جسم، از پشت چشمخانههایم، اطرافم را مینگرم. من درون من است. خدای من… این منم دستانم را میجنبانم، یا آنها خودشانند؟
✍️بهاره عبدی




آخرین دیدگاهها