سال گذشته، یعنی سال ۱۴۰۳، شرایط جوری بود که نتوانستم آنچنان که باید به نوشتن بپردازم. به خودم قول دادم سال جدید تمرکزم را بیشتر روی نوشتن بگذارم تا خواندن؛ با اینحال هر کاری میکردم نمیتوانستم به نوشتن مثل قبل بازگردم.
دوستان اهل نوشتن میدانند بعد از اینکه مدتی از نوشتن فاصله گرفتی، اینبار نوشتن است که از تو فاصله میگیرد! حالا بیا و درستش کن و دل نوشتن را بدست بیاور.
تمرینات مختلفی انجام دادم تا همان حس خوبی را که قبلن از نوشتم میگرفتم، بگیرم؛ اما نمیشد. به وضوح خشکی مغز و دستم را حس میکردم. انگار داشتم زور میزدم که چیزی بنویسم؛ تا اینکه توی مدرسهی نویسندگی، استاد کلانتری از یک ساعت نوشتن بیوقفه حرف به میان آورد.
راستش به نظرم تمرین موثری آمد. فراتر از سایر تمرینها. انجامش دادم. یک روز. دو روز. سه روز و امروز پنجمین روزی بود که من هر روز یک ساعت متوالی نوشتهام.
روز اول که یک ساعت را با ساعت روی دیوار گرفتم، همهاش حواسم پرت میشد. یا عقربهها را بدرستی نمیدیدم تا اینکه یاد کرنومتر گوشیام افتادم. گذاشتم روی یک ساعت و واقعن از نتیجهی آن شگفتزده شدم. کرنومتر سبب شد متعهد شوم که یک ساعت را حتمن بنویسم.
چیز دیگری که به نظرم در این امر کمکم کرد، کوک کردن ساعت روی زمان مشخصی بود. مثلن میگفتم ساعت ۱۰ صبح یا بیشتر اوقات ۹ شب را ترجیح میدادم که آن زمان بنویسم.
یک ساعت نوشتن دستم را به درد میآورد اما از خودم راضی هستم و خوشحالم لذت دیرین نوشتن به آغوشم بازگشته است.
✍️بهاره عبدی
آخرین دیدگاهها