کل امروزم را در کنار کتاب” کلاهی که پس معرکه ماند” گذراندم و ساعت ۱ امشب، آن را تمام کردم.
اولین بار، نام کتابهای آقای “محمد کشاورز” را در صفحهی فیسبوک آقای “رئوف مرادی” و بعد آن در صفحهی آقای “ابوالفصل منفرد” دیدم و مشتاق شدم بخوانمشان.
کتاب ” کلاهی که پس معرکه ماند” مجموع نه داستان کوتاه بود که هر کدام حال و هوای خاص خودشان را داشتند؛ البته فضای کلی داستانها، چنان هم بیربط بهم نبودند.
تعلیق و کشش بسیار خوب داستانهای این مجموعه، فضایی معماگونه و دلهرهآوری را برای خواننده ایجاد میکرد.
برایم بسیار جالب بود که نویسنده در این مجموعه داستان، رفتار شخصیتها را با جزییات بسیار دقیقی به تصویر کشیده بود بهطوری که میتوانستی حالت آن شخصیت را در آن موقعیت بهخوبی درک کنی. در داستان “شاپریون” آنجا که راننده تاکسی، زن بود، نوعی تابوشکنی دیده میشد و در داستان “پولبازی” طنز تلخی، داستان را پیش میبرد. این مجموعه داستان، نثری ساده و روان داشت و اکثر داستانها، به شکل خطی پیش میرفتند.
شش داستان از این کتاب، واقعن من را تحت تاثیر قرار داد که از این شش داستان، داستان کوتاه “نقطهی سرخ” بیشتر. امیدوارم به زودی از ایشان کارهای خوب بیشتری بخوانم.
✍️بهاره عبدی
“دنبال داستانها نباش. تمومی ندارن. از دل هر داستانی یه داستان دیگه درمیآد. سرگردونت میکنن تا ابدالآباد.” از داستان شاپریون
آخرین دیدگاهها